سفر به کاشان برای همه ما خاطرات خوشی دارد، خاطراتی از جنس هوای خوب، درختان بلند، حوضهای پر ماهی و سکه، معماری اصیل و لهجهای شیرین. همه زیباییهای کاشان را که جمع کنیم به باغ زیبای فین میرسیم؛ اما چنین باغی در کنار زیبایش، غمی عمیق درون خود دارد.
هنگام وارد شدن بعید است که زیر لب زمزمه نکنی یعنی امیرکبیر را اینجا کشتند؟». مردی که جامعه ایران تا قرنها حسرتش را از جانب دربار نادان قاجار خواهد خورد. مردی که پس از قتلش دربار و عوامل آن جرئت نکردند به یکباره خبر فوتش را به جامعه اعلام کنند، مردی که نه سمت روسیه رفت و نه انگلیس ولی قتلش موجب اندوه و خشم سفرای روس و انگلیس و حتی اعتراض تزار شد.
مردی که دین را دوست داشت و از خرافات بیزار بود. بارها داستان گریستنش بر جهل جامعه در ماجرای آبله کوبی را خوانده یا شنیدهایم. آنجا که پس از دیدن جنازه کودکان پاره دوز و بقال میگرید و در جواب تعجب میرزا آقاخان از گریهاش به خاطر فرزندان رعیت، فریاد میزند: تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم، اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میکنند، تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»
زمانی که فرزند کربلایی قربان» که آشپز قائم مقام فراهانی بود توانست ناصرالدین میرزا را در کمال سلامت و شکوه از تبریز به تهران برساند و بر تخت جانشینی پدر بنشاند، شاید فکر نمیکرد که همین شاه فرمان قتلش را با سفاکی تمام صادر کند.
اما بعید بود که امیر، خطرات خدمت به درباریان را نمیدانست. دربار و درباری پر است از طمع و حرص مقام، تشنه قدرت و من شدن» است، درباری جماعت را نمیتوان قانع کرد چرا که عاقبت اندیش نیست، درباری را چه به فکر اصلاح و توسعه؟
با وجود اینکه درباریان را میشناخت و بارها زخمهایی از ناجوانمردیشان حس کرده بود، اما کنار شاه جوان ماند، نه به خاطر او که به خاطر عاقبت مردم، ماند تا دارالفنون را ایجاد کند، ماند تا از وقایع الاتفاقیه حمایت کند، ماند تا حقوق درباریان و نزدیکان شاه و همه آنهایی که خود را ارباب ملت میدانستند کم کند و چارچوبی به وضعیت آشفته دولتی بدهد. عناوین و القاب را حذف کرد و رشوه خواری را برانداخت. به ارتش سر و سامانی بخشید و ت خارجی را زنده کرد. چرا درباریان چاپلوس منفعت طلب نباید با او دشمنی میکردند؟
اما عاقبت کار امیر در کم زوری مردم و جهل جامعه و کینه درباریان همان شد که بر ورودی مقبرهاش در کاشان نوشتهاند: نادانی شه گرفت دامان امیر/ تا نیشتر آمد به رگ جان امیر/ بربست سعادت را بروی ما در/ بگشود چو جوی خون ز شریان امیر»
تلاش امیرکبیر برای قرار دادن ایران در مسیر رشد و توسعه بود
رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: میرزا تقی خان امیرکبیر در دورهای زندگی میکرد که در غرب بحث رشد و توسعه به شکل ملموسی و جدی برای نخبگان و سران ایران مطرح شد، هرچند قبل از آن نیز در دوره فتحعلی شاه قاجار نیز نگاه به رشد و توسعه غرب مطرح بود اما در این دوره امیرکبیر نگاهی وسیعی به این موضوع داشت.
حجت الاسلام علی شیرخانی با اشاره به ذهن باز و روشن صدراعظم ناصرالدین شاه و تلاشش برای قرار دادن ایران در مسیر رشد و توسعه، افزود: البته منظور ما از رشد و توسعه زمان امیر کبیر آن چیزی که امروز بر اساس معیارهای انقلابی و اسلامی تعریف شده نیست و بر اساس همان زمان بیان میکنیم، لذا امیرکبیر به این نتیجه رسید که جامعه آن دوره ایران عقب مانده است و باید حرکت کند.
وی ادامه داد: از جمله شاخصهای عقب ماندگی جامعه هم میتوان به مسائلی مانند بیسوادی وسیع، کمبودهای بهداشتی، مسائل تکنولوژیکی، موضوعات نظامی و برخی از مسائل دیگر را مد نظر قرار داد که همه نشان دهنده عدم رشد و توسعه ما در آن زمان بود.
رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم تأکید کرد: میرزا تقی خان امیرکبیر در صدد علتیابی برآمد و با توجه به علم و داناییاش به دو عامل اصلی به عنوان عوامل اصلی عقب ماندگی جامعه ایران رسید، اول عامل داخلی و دوم عامل خارجی.
حجت الاسلام شیرخانی با اشاره به اینکه عامل داخلی شامل مجموعهای تحت عنوان استبداد داخلی وجود داشت، گفت: عامل خارجی نیز عنوان استعمار را شامل میشد، امیر کبیر بررسی کرد که کدام یک از این دو مقدمه وجود دیگری بود و به این نتیجه رسید که عامل داخلی موجب ایجاد عامل خارجی بود.
فساد به همه جای دربار راه یافته و امیرکبیر در صدد اصلاح بود
وی در ادامه افزود: در نظر بگیرید که اگر بدنی ضعیف باشد، قطعاً میکروبها و عاملهای بیماری زای بیرونی را به سمت خود میکشاند، جامعه نیز مانند بدن انسان است و اگر ضعیف باشد عامل خارجی به خود اجازه ورود میدهد.
رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم با تأکید بر اینکه استبداد داخلی خاندان قاجار از ابتدای شروع این سلسله وجود داشت و وقتی حکومت پیش رفت و انتقاد و بررسی از آن عملاً معنی نداشت، این فساد به همه جای حکومت نفوذ کرد و جامعه را در برگرفت.
به گفته حجت الاسلام شیرخانی از آنجایی که مسائل بر مسیر درستی پیش نمیرفت و مملو از فساد بود، لذا هرکسی که به آن فساد نزدیک میشد بیشتر تحت تأثیرش قرار میگرفت.
وی اظهار داشت: ناصرالدین شاه جوان بود و زمانی که یک فرد جوان به پادشاهی برسد حلقهای دورهاش میکنند که نمیتواند درست در مورد آن تصمیمگیری کند، بنابراین نظامی استبدادی شکل میگیرد و سرریزش فساد نهادینه شده است، دقیقاً همان چیزی که امیرکبیر در پی از میان برداشتنش بود.
رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم ادامه داد: امیرکبیر در آن مقطع تصمیم گرفت تا برای بخشهای نظامی و اداری کشور یک طهارت مالی ایجاد کند که در عرصههای دیگر نیز امکان رسوخ داشت، در بخشهای دیگر کشور نیز از راههای آموزشی وارد شد.
حجت الاسلام شیرخانی با بیان اینکه مبارزه با فساد جنبه ایجابیاش این بود که باید آموزشهای مناسب ایجاد میشد، افزود: در پرتوی این آموزشها بود که جامعه توان رشد پیدا میکرد، ایجاد مکانهای مانند دارالفنون و امثالهم در همین راستا بود.
ایجاد بسترهای آموزش در جامعه هدف امیرکبیر بود
وی تأکید کرد: در روایات ما نیز تأکید شده است که علم نیروی قدرتمندی دارد، پس امیرکبیر نیز با این دیدگاه تلاش کرد در عرصههای آموزش علوم به خصوص علوم جدیدی که باید در اداره جامعه مورد استفاده قرار میگرفت، مسیری باز کند، هرچند که پیش از آن که علوم به ما هو علوم هدف نهایی او باشد، ایجاد بسترهای آموزش در جامعه هدف اصلی بود.
رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم ضمن بیان اینکه در عرصه خارجی نیز تلاش امیر کبیر مبارزه با استبداد بود، افزود: از اواخر حکومت صفویه و در دوره قاجار حکومتها به سمت امتیاز دادن به کشورهای غربی حرکت کردند و عمدتاً در داخل کشور مشکلات زیادی داشتیم، حاکمان سعی داشتند امتیاز بدهند و خارجیها نیز منتظر نمیماندند و بیشترین استثمار را انجام میدادند.
آغاز ت موازنه منفی برای مقابله با استعمار خارجی
به گفته حجت الاسلام شیرخانی، در این شرایط امیرکبیر وارد میشود تا ت موازنه منفی که بعدها مرحوم مصدق نیز ادامه داد در پیش گیرد، بر این اساس ایشان را قهرمان مبارزه با استعمار لقب دادند.
وی با تأکید بر اینکه امیرکبیر به دنبال تشکیل یک دولت مستقل بود، گفت: ایشان نه خواهان امتیاز دادن به روسیه بود و نه انگلستان که قدرتهای جهانی آن زمان بودند، چرا که خوب میدانست زمانی که یک حکومت استقلال داشته باشد میتواند رشد و توسعه نیز داشته باشد و به مسائل داخلی خود رسیدگی کند.
سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند
وجود 13 میلیون برگ سند تاریخی دوره صفویه تا عصر حاضر در مرکز اسناد آستان قدس رضوی، شهر مشهد را به قطب اسناد پژوهی و پژوهش های تاریخی تبدیل کرده است. از جمله اسنادی که در این مرکز نگهداری میشود، مجموعهای از اسناد تاریخی با مُهر و دستخط امیرکبیر است که در این مجموعه تعداد چهار برگ سند معتبر با مهر و دستخط وی نیز دیده میشود. این اسناد مربوط به سالهای 1264 و 1268 است؛ یعنی زمانی که امیرکبیر صدراعظمی ایران در زمان ناصرالدینشاه را برعهده داشته است.
سالم حسینزاده سورشجانی، سرپرست اداره اسناد این سازمان با اشاره به جزئیات این اسناد گفت: یکی از اسناد، نامه شخصی امیرکبیر به ناصرالدین شاه قاجار در سال 1267 قمری است که در آن به صراحت عنوان شده با امروز و فردا کردن و طفره رفتن کار سلطنت پیش نمیرود».
وی ادامه داد: سند دیگر نامهای با مهر امیرکبیر مربوط به اعزام میرزا موسی مستوفی»؛ از مستوفیهای امور دیوانی کشور، به خراسان است. در این نامه امیرکبیر خطاب به وزیر خراسان؛ محمد ناصر خان سردار پیشکار و وزیر خراسان» مسئولیت امور دیوانی خراسان قدیم را به میرزا موسی مستوفی سپرده و سفارش وی را به وزیر خراسان کرده است.
سرپرست اداره اسناد آستان قدس رضوی گفت: دو سند دیگر نامهای با دستخط و مهر امیرکبیر درباره نیروهای نظامی است که در زمان شورش سالاردوله فرزند "آصف الدوله" در خراسان که سه سال به طول انجامید، نوشته شده است. یکی از این اسناد مربوط به نامه امیرکبیر به مباشران دیوانی و حاکمان شهرهای مسیر تهران – مشهد در سال 1266 قمری است که در آن امیرکبیر دستور تأمین سیورسات و حقوق نیروهای نظامی که از قزوین به خراسان در حرکت بودند را داده است.
وی بیان کرد: در نامه دوم امیرکبیر به مباشران و حاکمان شهرهای مسیر تهران- مشهد دستور داده است که جیره و سیورسات و حقوق نیروی سواره نظام شاهسوند به فرماندهی "صفرعلی خان" را تامین کنند.
سال بدی بود برای اینکه مفتضح شد هیئت حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمیخواستیم. ما نمیخواهیم که مملکت ما در خارج معرفی بشود که همچو عناصر خبیثی سرِکارند؛ ما نمیخواستیم این را. ما میخواهیم که مملکت ما از آن نقطه اولیاش تا آن آخرش، جوری باشند، طوری سلوک بکنند که مایه افتخار یک مملکتی باشد. بگویند آقا، ما امیرکبیر داریم »
درباره این سایت